درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
  • کیت اگزوز
  • زنون قوی
  • چراغ لیزری دوچرخه

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نمکیا و آدرس نمکیا.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


خاطره ها
سرنوشتم را بدهید




امروز هم آسمان دلم ابريست

خورشيد شاد بودن بازهم رفته پشت ابر

دلم مثل شبست

شبي ابري و سرد و تاريك...

شبي كه حتي باران هم زچشمانم نمي آيد!

شب غريبيست در دلم

مثل آسمان ابري گرفته است

صاعقه هايي از غم

دلم را مي لرزاند

طوفان تنهايي دلم را ويرانه اي كرده است

غوغاي بزرگيست در دلم...

آري،باز هم همان غوغا...

غوغاي فراق يار


 



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 15:22 ::  نويسنده : محمد رضا
سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 13:26 ::  نويسنده : محمد رضا



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 13:3 ::  نويسنده : محمد رضا

غمی غمناک
شب سردی است,و من افسرده.
راه دوری است,و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.


می کنم,تنها,از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها.


فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.


نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر,سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ بر آرم از دل:
وای,این شب چقدر تاریک است!


خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟


مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل
غم من,لیک,غمی غمناک است.


 



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 13:1 ::  نويسنده : محمد رضا

دشت هایی چه فراخ‌!
کوه هایی چه بلند!
در گلستانه چه بوی علفی می آمد!
من در این آبادی‌، پی چیزی می گشتم‌.
پی خوابی شاید،
پی نوری‌، ریگی‌، لبخندی‌...

پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود، که صدایم می زد.

پای نی زاری ماندم‌، باد می آمد، گوش دادم‌:
چه کسی با من‌، حرف می زند؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم‌.
یونجه زاری سر راه‌.
بعد جالیز خیار، بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک‌.

لب آبی،
گیوه ها را کندم‌، و نشستم‌، پاها در آب‌:
«من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است‌!
نکند اندوهی‌، سر رسد از پس کوه‌.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ‌، می چرد گاوی در کرد.
ظهر تابستان است‌.
سایه ها می دانند، که چه تابستانی است‌.
- سایه هایی بی لک‌،
گوشه یی روشن و پاک‌، -
کودکان احساس‌! جای بازی این جاست‌.
زندگی خالی نیست‌!
مهربانی هست‌، سیب هست‌، ایمان هست‌.
آری
تا شقایق هست‌، زندگی باید کرد.»

در دل من چیزی است‌،

مثل یک بیشه ی نور،

مثل خوابِ دمِ صبح...
و چنان بی تابم‌، که دلم می خواهد،
بدوم تا ته دشت‌، بروم تا سر کوه‌.
دورها آوایی است‌، که مرا می خواند...

 

 

 

سهراب سپهری



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 12:49 ::  نويسنده : محمد رضا

سوره ی روشنایی

روح ستاره ای مگر امشب
در من حلول کرده که این سان
از تنگنای حس و جهت پاک رسته ام
بیداری است و روشنی و بال و اوج و موج
باز آن بلند جاری
باز آن حضور بیدار
مثل شراع کشتی یاران
می اید از کرانه ی دیدار
دیدار او اگر چه بسی دیر
دیدار او اگر چه بسی دور
پر می کند تغافل شب را
از آفتاب صبح نشابور
آن جرعه جرعه جام تبسم
وان گونه گونه باغ تکلم
در سایه ی بلند الاچیق شب
باز آن هزار خرمن آتش
باز آن نثار زمزمه و نور
روح ستاره ای است که گویی
چندی افول کرده ست
وینک دوباره ناگاه
تابیده از کران ها
در من حلول کرده ست
 

 



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 12:47 ::  نويسنده : محمد رضا



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 12:40 ::  نويسنده : محمد رضا

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد